- 6 نکته درباره آخرین مناظره : از 60 درصد قلابی جلیلی تا 60 درصد واقعی پزشکیان
- بحران آب شدت گرفت ؛ تبخیر آب در ایران سهبرابر میانگین جهانی
- پزشکیان: عهد همه ما؛ خلق فرصتی دیگر برای ایران است
- ایران ۱۱ مقام آمریکایی را تحریم کرد/ بیانیه وزارت خارجه
- با این ۱۰ راهکار هوش هیجانی تان را بالا ببرید
- جلیلی: انتخاب با مردم است؛ بازگشت به ۸ سال تعطیلی کشور یا امتداد شهید رئیسی
- برگزاری آیین امضای تفاهمنامه همکاری چند جانبه در حوزه ماشینها و صنایع تبدیلی غذایی کشاورزی در سازمان مرکزی تعاون روستایی ایران
- توئیت جدید مصطفی پورمحمدی درباره انتخابات ریاست جمهوری
- آمار عجیب مزاحمت تلفنی برای اورژانس!
- به این افراد هرگز نباید فرصت دوباره بدهید
- بهترین شغلهای ۱۰ سال آینده ایران
- رأی پزشکیان و جلیلی چند درصد واجدان شرایط است؟
- هشدار سازمان ثبت احوال درباره مدارک هویتی
- دریافت پول برای ثبت نام در مدارس دولتی؛ ممنوعیتی که روال است
- رمزارز دیجیتالی که ۸۰۰ درصد رشد ثبت کرد
» حوادث
» شوهر معتاد و زنباره ام،حتی چندسال بعدطلاق،دست از مزاحمت برنمی دارد
تاریخ انتشار : 2019/07/30 - 10:28
شوهر معتاد و زنباره ام،حتی چندسال بعدطلاق،دست از مزاحمت برنمی دارد
چهار سال است از همسرم طلاق گرفتهام و به تنهایی زندگی ام را می گذرانم اما همسر سابقم مدام برایم ایجاد مزاحمت می کند به طوری که دیگر تحمل رفتارهای زننده اش را ندارم .
![شوهر معتاد و زنباره ام،حتی چندسال بعدطلاق،دست از مزاحمت برنمی دارد](https://tadbiretazenews.ir/wp-content/uploads/5146417.jpg)
این ها بخشی از اظهارات زن 57 ساله ای است که برای شکایت از همسر سابق اش وارد کلانتری شده بود.
او در حالی که بیان می کرد چاره ای جز پناه بردن به قانون نداشتم، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: در یکی از شهرهای کوچک خراسان رضوی به دنیا آمدم. پدرم با دست فروشی زندگی را می گذراند و من هم در کنار مادرم خانه داری می آموختم تا این که در 10 سالگی مرا پای سفره عقد نشاندند.
آن زمان دختری خردسال بودم و حتی معنی ازدواج را هم نمی فهمیدم، با وجود این ازدواج در سن و سال پایین بسیار مرسوم بود و بیشتر دختران مانند من بی سواد بودند چرا که تحصیل دختر کاری ناپسند جلوه می کرد. خلاصه فرزند اولم به دنیا آمد که بعد از آن ازدواج من و «صابر» به طور رسمی به ثبت رسید چرا که به خاطر سن کم معمولا اسناد عقد و ازدواج غیررسمی بود و به طور قانونی در دفاتر ازدواج، ثبت نمی شد.
در عین حال تا چشم باز کردم شش فرزند قدم و نیم قد اطرافم را گرفته بودند و من آن قدر با فرزندانم درگیر بودم که چیزی از زندگی نمی فهمیدم. همسرم دست بزن داشت و همواره مرا کتک می زد به گونه ای که اگر یک روز کتک نمی خوردم آن روز خوشبخت ترین زن روی زمین بودم.
آن زمان فروش مشروبات الکلی آزاد بود و «صابر» نه تنها مشروب می نوشید و مواد مخدر مصرف می کرد بلکه از نظر اخلاقی نیز دچار فساد شدید بود و اوقات بیکاری اش را با زنان بی بند و بار می گذراند تا این که در آغاز انقلاب به ناچار مصرف مشروبات الکلی را کنار گذاشت اما عادت های زشت دیگرش را ترک نکرد.
درحالی که شرایط مالی مناسبی نداشتیم و در اوایل انقلاب از طریق شوراهای محلی قطعات 300 متری زمین ثبت نام می کردند، من هم شناسنامه ها را برداشتم و قطعه ای از آن زمین ها را گرفتم. بعد از آن بود که با اندک مبلغی یک اتاقک با سختی و بدبختی ساختیم و در آن زمین که آن زمان تقریبا بیابان بود زندگی می کردیم. هیچ گونه امکانات رفاهی نداشتیم و من در زمستان های یخبندان و سرد فرزندانم را به آغوش می گرفتم و به مدرسه می بردم تا این که آن ها آرام آرام قد کشیدند و بزرگ شدند اما هیچ کدام از فرزندانم رابطه مناسبی با پدرشان نداشتند.
این اختلافات به جایی رسید که صابر دو پسر بزرگم را از خانه بیرون انداخت و دیگر به منزل راه نداد. یکی از آن دو به معتادی کارتن خواب تبدیل و دچار سرنوشت اسفباری شد. دیگری هم در یک سانحه تصادف دچار ضربه مغزی شد و مدتی بعد جان سپرد. این مصیبت ها ضربه روحی شدیدی به من وارد کرد. هیچ گاه همسرم را در کنار خودم حس نمی کردم. روابط ما هر روز به سردی می گرایید و اختلافات مان بر سر موضوعات گوناگون شدت می گرفت تا این که حدود هشت سال قبل از این وضعیت خسته شدم و تصمیم به طلاق گرفتم.
چهار سال از پله های دادگستری و کلانتری بالا و پایین رفتم تا این که درنهایت مهر طلاق شناسنامه ام را رنگی کرد. بعد از این ماجرا یک واحد آپارتمانی رادر حاشیه شهر اجاره کردم تا در کنار فرزندانم زندگی کنم و مراقب اوضاع و احوال زندگی آنان باشم چرا که دو تن از فرزندانم نیز در طبقات دیگر همین ساختمان به زندگی خود ادامه می دادند. با وجود این هیچ گاه از مزاحمت های صابر در امان نبودم. او به بهانه دیدار با فرزندانش وارد منزل من می شد و همواره مانند گذشته امر و نهی می کرد که چه کارهایی انجام بدهم و چه کارهایی انجام ندهم.
مزاحمت های او به حدی بود که حتی می ترسیدم برای آبیاری درختان به باغ مشارکتی خودمان بروم. آن باغ را من و پسرم با مشارکت پدرش خریده بودیم ولی بعد از ماجرای طلاق به خاطر این که صابر جا و مکانی نداشت و پدرش نیز او را طرد کرده بود، در اتاقک داخل باغ روزگار می گذراند تا حداقل سرپناهی داشته باشد، به همین دلیل من هیچ وقت جرئت نکردم به آن باغ سر بزنم. تا این که چند شب قبل مهمان شهرستانی داشتم که از آشنایان خانوادگی ما بودند. من از دیدن آن ها بعد از چند سال در پوست خودم نمی گنجیدم و در حال پذیرایی از آن ها بودم که ناگهان صابر وارد منزلم شد و همه مهمانانم را از خانه ام بیرون کرد. با سروصدای من پسرم از طبقه بالا نزد من آمد و با دیدن این وضعیت آن قدر شرمنده شد که مرا مجبور کرد تا به جرم ایجاد مزاحمت از پدرش شکایت کنم .
برچسب ها : شکایت , طلاق , مزاحمت
دسته بندی : حوادث , خبر داغ
![](https://tadbiretazenews.ir/dl/بنر.jpg)
آخرین اخبار
ارسال دیدگاه
آخرین خبرمطالب بیشتر