- 6 نکته درباره آخرین مناظره : از 60 درصد قلابی جلیلی تا 60 درصد واقعی پزشکیان
- بحران آب شدت گرفت ؛ تبخیر آب در ایران سهبرابر میانگین جهانی
- پزشکیان: عهد همه ما؛ خلق فرصتی دیگر برای ایران است
- ایران ۱۱ مقام آمریکایی را تحریم کرد/ بیانیه وزارت خارجه
- با این ۱۰ راهکار هوش هیجانی تان را بالا ببرید
- جلیلی: انتخاب با مردم است؛ بازگشت به ۸ سال تعطیلی کشور یا امتداد شهید رئیسی
- برگزاری آیین امضای تفاهمنامه همکاری چند جانبه در حوزه ماشینها و صنایع تبدیلی غذایی کشاورزی در سازمان مرکزی تعاون روستایی ایران
- توئیت جدید مصطفی پورمحمدی درباره انتخابات ریاست جمهوری
- آمار عجیب مزاحمت تلفنی برای اورژانس!
- به این افراد هرگز نباید فرصت دوباره بدهید
- بهترین شغلهای ۱۰ سال آینده ایران
- رأی پزشکیان و جلیلی چند درصد واجدان شرایط است؟
- هشدار سازمان ثبت احوال درباره مدارک هویتی
- دریافت پول برای ثبت نام در مدارس دولتی؛ ممنوعیتی که روال است
- رمزارز دیجیتالی که ۸۰۰ درصد رشد ثبت کرد
» حوادث
» سرطان که گرفتم شوهرم با منشی دکترم ازدواج کرد/کاش اعتراض نمی کردم که در حال شیمی درمانی کتکم بزند
تاریخ انتشار : 2019/07/25 - 11:46
سرطان که گرفتم شوهرم با منشی دکترم ازدواج کرد/کاش اعتراض نمی کردم که در حال شیمی درمانی کتکم بزند
زن 53 ساله ای که به اتهام ایراد ضرب و جرح عمدی از همسرش شکایت کرده بود با بیان این که در زندگی آشفته ام دیگر حرمت ها ریخته و اعتمادها از بین رفته است با کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد به مشاوره نشست.
![سرطان که گرفتم شوهرم با منشی دکترم ازدواج کرد/کاش اعتراض نمی کردم که در حال شیمی درمانی کتکم بزند](https://tadbiretazenews.ir/wp-content/uploads/18-6-9-24438Screen-Shot-1397-03-19-at-02.44.15.jpg)
او گفت: بعد از آن که در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم دیگر ادامه تحصیل ندادم تا این که «عیسی» به خواستگاری ام آمد. آن زمان بیست و سومین بهار زندگی ام را پشت سر گذاشته بودم که پای سفره عقد نشستم اما به خاطر برخی اعتقادات سنتی خانواده ام، عیسی نمی توانست در دوران نامزدی رفت و آمد زیادی به منزل ما داشته باشد چرا که برادرهایم مجرد بودند و پدرم اجازه نمی داد رفت و آمد زیادی با نامزدم داشته باشم .
البته سطح فرهنگی خانواده عیسی نیز به همین گونه بود و اعتقاد داشتند که نباید دختر و پسر در دوران نامزدی مدت زیادی را با یکدیگر بگذرانند. اما این گونه افکار و اعتقادات نه تنها از علاقه من به عیسی کم نکرد بلکه این عشق و علاقه روز به روز بیشتر می شد تا این که بالاخره با وام و قرض و کمک اطرافیان جشن عروسی ما برگزار شد و زندگی زیر یک سقف را آغاز کردیم.
اگرچه همسرم ابتدا شغل ثابتی نداشت و با هنر نقاشی روزگار می گذراندیم اما زمانی که اولین فرزندم متولد شد عیسی نیز به استخدام یکی از ادارات دولتی درآمد و این گونه زندگی ما صفای دیگری پیدا کرد. خلاصه طی پنج سال، سه فرزند زیبا به زندگی عاشقانه ما لذت دیگری بخشیدند و در همین مدت، اوضاع اقتصادی ما با همه سختی هایی که کشیده بودم در شرایط ایده آلی قرار گرفت به طوری که یک واحد آپارتمانی و خودرو خریدیم.
این زندگی شیرین با روابط صمیمانه من و عیسی ادامه داشت تا این که روزی نتیجه آزمایش های پزشکی و سونوگرافی نشان داد که به بیماری سرطان مبتلا شده ام. از آن روز به بعد زندگی من در مسیر تغییر قرار گرفت. برای درمان بیماری و طی مراحل شیمی درمانی به یکی از بیمارستان های تخصصی مشهد مراجعه می کردم با توجه به این که بعد از هر بار شیمی درمانی حال بدی داشتم عیسی نیز به همراه من به مراکز درمانی می آمد تا کمکم کند. اما در اثنای همین رفت وآمدها متوجه شدم همسرم با منشی یکی از پزشکان مراکز درمانی ارتباط نامتعارف دارد.
وقتی از اطرافیانم می شنیدم که همسرم با زن دیگری در ارتباط است خیلی عذاب می کشیدم چرا که به خوبی آن زن را می شناختم او از همسرش طلاق گرفته و با داشتن سه فرزند زندگی تلخی را تجربه کرده بود اما من در این شرایط بیماری سخت انتظار نداشتم عیسی زنی را که چندین سال از خودش بزرگ تر است به عقد موقت دربیاورد و مرا با این بیماری تنها بگذارد.
اوایل نمی خواستم این موضوع را بپذیرم و خودم را توجیه می کردم که احتمالا همسرم به خاطر هزینه های زیاد درمان ناراحت است یا … به همین دلیل هیچ وقت در این باره با همسرم سخنی نگفتم تا این که دو سال بعد وقتی مراحل شیمی درمانی به پایان رسید متوجه شدم که همسرم منزلی را برای آن زن رهن کرده و مخفیانه با او زندگی می کند.
دیگر نمی توانستم این شرایط را تحمل کنم بنابراین شبی به عیسی گفتم که از ماجرای همسر صیغه ای اش اطلاع دارم اما کاش هیچ وقت این ماجرا را فاش نمی کردم چرا که آن شب مشاجره ای بین ما شروع شد واز آن به بعد عیسی آشکارا مرا رها می کرد و به منزل آن زن می رفت کار به جایی رسید که دیگر طی شش ماه حتی یک بار هم نزد من نیامد و تنها مخارج زندگی من و فرزندانش را تامین می کرد .
وقتی صبرم لبریز شد به در منزل هوویم رفتم و کارمان به درگیری کشید به همین دلیل عیسی وقتی از ماجرا مطلع شد آن قدر مرا با مشت و لگد زد که دیگر چیزی نمی فهمیدم …
برچسب ها : خیانت , شکایت , صیغه
دسته بندی : حوادث , خبر داغ
![](https://tadbiretazenews.ir/dl/بنر.jpg)
آخرین اخبار
ارسال دیدگاه
آخرین خبرمطالب بیشتر