سامان سفالگر- “پُل کندی”، پژوهشگر و استاد برجسته علوم سیاسی، در کتاب معروف خود با عنوان “ظهور و سقوط قدرت های بزرگ”، تلاش اصلیاش را معطوف به توضیحِ یک واقعیت کرده است: چگونه قدرتهای مختلف در چهارچوب نظام بین الملل در دوره های زمانی متفاوت، به موقعیت هژمونیک و برتر می رسند و البته که چگونه نیز با گذشت زمان، دچار افول و سقوط می شوند. مساله ای که یکی از موضوعات مهم در چهارچوب معادلات حاکم بر نظام بین الملل در عصرِ کنونی نیز است. در این راستا، ایالات متحده آمریکا به عنوان قدرت برتر و هژمونیک در عرصه نظام بین الملل، شدیدا موقعیت خود را از جانبِ طیف قدرت های نوظهور و به طور خاص کشور چین، در خطر می بیند.
به گزارش تدبیر تازه، کشوری که در طی 30 سال گذشته، نقل قول مشهور “ناپلئون بناپارت” در مورد چینی ها که گفته بود “بگذارید چین بخوابد، زیرا وقتی بیدار شود جهان را تکان خواهد داد”، عینیت بخشیده است. در این راستا، چین به عنوان کشوری که 30 سال قبل از منظر اقتصادی، هم ردیف با کشور آفریقاییِ مالاوی بود، اکنون به دومین قدرت برتر اقتصادی جهان و اصلی ترین رقیب آمریکا در چهارچوب سلسله مراتب نظام بینالملل تبدیل شده است. درست به همین دلیل است که وزارت دفاع آمریکا یز از سال 2006 میلادی تاکنون، در گزارش های سالیانه خود همواره چین را به عنوان اصلی ترین تهدید علیه منافع و امنیت ملی آمریکا معرفی کرده است. در این راستا، “جان میرشایمر”، به عنوان یکی دیگر از نظریه پردازان و اندیشمندان شناحته شده حوزه روابط بین الملل، در قالب نظریه “انتقال قدرت/Power Transition ” سعی داشته تا اوج گیری قدرت چین در سلسله مراتب قدرتِ نظام بین الملل را تشریح کند. وی معتقد است کشوری نظیر چین که اکنون در قالب معادلات اقتصادی و سیاسی جهان توانسته جای پا و نفوذ قابل توجهی پیدا کند، عملا وارد نظام بین المللی شده که قواعد، اصول و هنجارهای آن تا حد زیادی به دستِ قدرت های غربی و به طور خاص آمریکا نوشته شده است. در این فضا، چین به عنوان یک قدرت مهم در نظام بین الملل، از اینکه قدرت بالایی دارد اما در تعریف اصول و قواعد و به طور کلی، کنشگری در قالب نظام بین الملل، سهمی متناسب با قدرت خود ندارد، به شدت ناراضی است و همین مساله آن را به کنشگری “چالشگر” برای نظام بین المللِ موجود جهان تبدیل کرده است. مساله ای که چین و آمریکا را درگیر رقابت های پیچیده ای کرده و این رقابت ها تا زمانی که چین، نظام بینالملل مطلوب خود را پایه ریزی و ایجاد نکند، پایان نخواهند یافت. دستورکاری که تهدیدی جدی علیه منافع ملی و راهبردی دولت آمریکا به طور خاص، و جهان غرب به صورت عام است. با این همه، در بحبوحه طرح این قبیل تئوری ها، برخی تحلیلگران و اندیشمندان اقتصادی، به یک مساله مهم اشاره می کنند که توجه به آن کاملا ضروری به نظر می رسد. این طیف از تحلیلگران بر این باورند که پایه و بنیان رشد قابل توجه قدرت چین در عرصه بین المللی، مسائل اقتصای و رشد و توسعه اقتصادیِ قابل ملاحظه این کشور بوده است. در این راستا، انتشار برخی آمارها دال بر کُند شدن روند رشد چین که در سال های اخیر جزوِ اقتصادهایی بوده که سریع ترین رشد اقتصادی در جهان را به ثبت رسانده اند، می تواند نویدبخش تحقق یک سناریوی خطرناک برای نظام بین الملل، آن هم در قالب وقوع “جنگ جهانی سوم” باشد. در این راستا، با توجه به اینکه دولت کنونی چین در ادامه روندِ جدید ایجاد شده در عرصه حکمرانی این کشور که از سال 1978 و با روی کار آمدن “دنگ شیائو پینگ” آغاز شده و در قالب آن، رشد و پیشرفت اقتصادی به مفهوم و دال محوریِ حکمرانی در چین تبدیل شده، تا حد زیادی مشروعیت خود را از رشد اقتصادی چشمگیر خود می گیرد، هیچ بعید نیست که با ظهور چالش های جدید در مسیر پیشرفت اقتصادیاش، دچار یک سکته و شوک قابل توجه شود. مساله ای که بلافاصله می تواند نمودهای خود را در جامعه چین در قالب افزایش نارضایتی ها نشان دهد و سازوکارهای حکمرانی در چین را با یک چالش اساسی رو به رو سازد. در این فضا، نظام حکمرانی چین برای اینکه مسیرِ بحران های گسترده و بزرگ قریب الوقوع خود را منحرف سازد، می تواند به یک ماجراجویی خارجی دست بزند. مساله ای که با توجه به رقابت شدید و گسترده چین و جهان غرب، از استعداد حرکت به سمت آغاز یک جنگ جهانیِ تازه، کاملا برخوردار است. در این رابطه برخی ناظران و تحلیلگران معتقدند که حوزه اصلی درگیری که در قالب آن می توان شاهد ایجاد تنش و جنگ بود، احتمالا دریایِ چین جنوبی و یا به طور خاص، تایوان خواهد بود. جالب است که جان میرشایمر آمریکایی تاکید می کند که “اگر آمریکا بنای آن را دارد تا از خیزش جهانی چین به ضرر منافع خود جلوگیری کند، بایستی این کشور را در حوزه پیرامونی آن درگیر سازد”. از دید وی اساسا به همین دلیل هم است که شاهد فعالیت های تنش زای آمریکا در مواردی نظیر هنگ کنگ، دریای چین جنوبی و یا تایوان هستیم. با این همه، در میان کلیه موارد مذکور، چینی ها حساسیت زیادی را در مورد تایوان دارند و اگر کُندی و افت رشد اقتصادی را تجربه کنند، هیچ بعید نیست که علیه تایوان، به عنوان منطقه ای که آن را جزئی از خاک خود می دانند که از سرزمین مادری(چین) جدا افتاده و اکنون طرفداران جدایی طلبی بر آن حاکم هستند، دست به اقدام نظامی بزند. در جبهه مقابل، جهان غرب و البته آمریکا، تایوان را خط قرمز خود تعریف کرده اند و به این نکته اشاره داشته اند که حتی آماده درگیری های گسترده با چین با محوریت مساله تایوان نیز هستند. در این راستا، ژنرال های ارتش آزادبخش چین نیز هشدار داده اند که چین در مساله تایوان کاملا حساس است و حتی به قیمت تضییع منافع اقتصادی خود هم که شده، اجازه استقلال را به تایوان که اکنون تحت تاثیر تحریکات قدرت های غربی است نمیدهد و در ارتکاب به اقدام نظامی علیه تایوان، تردیدی به خود راه نمی دهد. از این منظر، می توان گفت که هیچ بعید نیست جنگ جهانی سوم، با ریشه های اقتصادی و با محوریت کنشگری جمهوری خلق چین، رنگ واقعیت به خود بگیرد و به جلوه ای تازه از ایده ظهور و سقوط قدرت های بزرگ تبدیل شود.